مهمانی خانوادگی بودیم و سرمیز شام نمی دانم دقیقا چه شد که فاطمه زینب زد زیر گریه .سریع از جایم بلند شدم تا آرامش کنم که چند مادر _ که البته هدف شان خیر بود و دلسوزانه_ ریختند سرم و هرکدام از یک طرف دختر بیچاره را می کشیدند تا آرامش کنند ! طفلک دخترم گریه اش دو برابر شده بود آنوقت آنها می گفتند برو غذایت را بخور...راحت باش...!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خون خونم را می خورد, آخر کدام مادر می تواند وقتی فرزند دلبندش دارد گریه می کند و دست دیگران است با خیال راحت بنشیند و غذا بخورد؟؟؟؟؟

نمیدانم بعضی ها چطور مادر هستند ومعنای مادر بودن را نمی دانند...

نوشته شده در سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:مادر,گریه,ساعت 23:9 توسط مامان فاطمه زینب| |

صفحه قبل 1 صفحه بعد

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com